آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

و...17 ماهه شیرین منو بابا

اوینا عمر مامان......جون مامان...نفس مامان 17 ماهه تو آغوشم دارم یه عشق کوچولو پرورش میدم..عشقی که روز به روز بزرگتر و عمیقتر میشه بی نهایت بهم وابسته ایم:منو بابا،منو تو،تو و بابا عاشقتیم شیرین ترین کودک دنیا برای ما تو زیباترین و باهوشترین بچه ای هستی که تا حالادیدیم و شیرین زبون ترین وقتی بجای حاج آقا میگی حاق آجا 17 ماهگیت مبارک گل گلدون خونه ما اینم دخمل بهاری در برگ ریز ابان ماه و ماهگرد 17 ام ...
29 آبان 1391

عسک

ببخشید دخترم مامانت تو عکس گذاشتن زیادی تنبله هرچند بعد یه مدت عکسای وبلاگ دیگه دیده نمیشه و حسابی حالگیریه محو تماشای پینگو شدی گل گلی از خواب بیدار شدی و میخای بری دردر...زیاد هم راضی بنظر نمیای وقتی با اصرار لباس مامان و پوشیدی اوینا و کوله پشتی ...
21 آبان 1391

روزهای سیاه

آه که چه سخته! چه تلخه بنویسم از روزهایی که سیاهترین لحظات عمر24 ساله ام بود دختر قشنگم چی برات بنویسم؟؟؟؟ تو شاهد بودی که چی به من و ما گذشت تو این یک ماه مریضی بابا جون وقتی دکترا گفتن دیگه کاری از دست ما برنمیاد ببریدشون خونه چی به روز ما اومد این 5 روز اخر که باباجون کسی رو نمیشناخت و وقتی تو بلند صداش میکردی بابا  بابا  با اون گلوی خشکش بهت میگفت هان نمیتونست بگه جان الهی بمیرم براش خیلی دوست داشت یادته؟؟؟همیشه این شعرو برات میخوند وقتی از خواب بیدار میشدی یا میرفتیم خونه شون: دختر طلا ماشالا....دختر بلا ماشالا....دختر بابا ماشالا...جیگر بابا ماشالا یادته صدات میزد آوی بابا؟؟؟؟ دیگه نیس تا برات شعر بخونه بغ...
8 آبان 1391
1